سبد خرید
{{item.quantity}}
تعداد را بنویسید. بیش‌تر از 0 بنویسید. کم‌تر از {{item.product.variant.max + 1}} بنویسید.
{{item.promotion_discount|number}} تومان تخفیف
{{item.total|number}} تومان
مبلغ قابل پرداخت
{{model.subtotal|number}} تومان
ثبت سفارش
سبد خرید شما خالی است
درس‌هایی که از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی می‌توان گرفت  یا  دنیای مدرن امروز و فرار از زندگی؛ تأملی بر آگاهی، رنج و معنا

درس‌هایی که از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی می‌توان گرفت یا دنیای مدرن امروز و فرار از زندگی؛ تأملی بر آگاهی، رنج و معنا

درس‌هایی که از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی می‌توان گرفت

یا

دنیای مدرن امروز و فرار از زندگی؛ تأملی بر آگاهی، رنج و معنا

عکس جلد کتاب مرگ ایوان ایلیچ

۱. انسان مدرن و بازی بزرگِ وانمود کردن

تولستوی در روایت مرگ ایوان ایلیچ، چهره‌ای از انسان مدرن را ترسیم می‌کند: انسانی که در ظاهر موفق، محترم و آراسته است، اما در درون، خالی و بی‌ریشه. او همان فردی است که با لباس‌های مرتب، لبخندهای مصنوعی و گفت‌وگوهای سطحی، خود را «زنده» می‌نمایاند، در حالی که در حقیقت، فقط نقش زندگی را بازی می‌کند!

ایوان ایلیچ زندگی خود را وقفِ آن کرد که: «همانند دیگران» باشد، و این شاید خطرناک‌ترین بیماری عصر مدرن است؛ بیماریِ شباهت!!!

ما می‌ترسیم متفاوت باشیم، چون جامعه از ما می‌خواهد که در قالب‌ها بگنجیم؛ قالب‌های موفقیت، ظاهر، روابط، حتی معنویت.

اما نتیجه چیست؟

روحی که آرام‌آرام فرسوده می‌شود و روزی، درست در میانه‌ی درخشش ظاهری، فریاد می‌زند:

«آیا واقعاً زندگی کرده‌ام؟ یا فقط تظاهر کرده‌ام که زندگی کرده­ام؟»

۲. مرگ؛ نه پایان، که آینه‌ی حقیقت است

مرگ در این داستان، صرفاً رویدادی زیستی نیست، بلکه نقطه‌ی بیداری است. ایوان ایلیچ در بستر بیماری، برای نخستین بار بدون نقاب به خود می‌نگرد. او درمی‌یابد که تمام آنچه ساخته، سایه‌ای از واقعیت و حقیقت بوده است.

در واقع، مرگ چیزی را از او نمی‌گیرد، بلکه چشمانش را به آنچه هرگز ندیده بود می‌گشاید.

در معنای فلسفی و عرفانی، مرگ در این اثر، دعوتی است به خودآگاهی.

کسی که از مرگ می‌ترسد، در واقع از زندگی نازیسته‌ی خود می‌گریزد و فرار می­کند.

و کسی که زندگی‌اش را با حضور، صداقت و عشق زیسته، دیگر از مرگ نمی‌ترسد، زیرا مرگ برای او «در»ی است به سوی رهایی، نه پایان.

۳. درد و رنج؛ زایشِ آگاهی

بیماری جسمی ایوان ایلیچ، بازتاب بیماری روحی اوست. جسمش فریاد می‌زند آنچه روح سال‌ها خاموش نگه داشته بود: دروغ، ترس و فاصله از معنا.

اما تولستوی با نگاهی عمیق، نشان می‌دهد که رنج، اگر به آگاهی منجر شود، تقدس می‌یابد.

ایوان در رنج خود به نقطه‌ای می‌رسد که ناگزیر است حقیقت را ببیند؛ و همین دیدن، آغاز رهایی است.

در مسیر کوچینگ و رشد فردی نیز، رنج اغلب همان لحظه‌ی بیداری است؛ لحظه‌ای که انسان درمی‌یابد سال‌ها از درون خود بیگانه بوده است.

رنجِ آگاهانه، انسان را می‌سوزاند تا خالص کند، نه نابود.

۴. شفقت؛ نجات در میانه‌ی فروپاشی

در دل همه‌ی تاریکی‌های داستان، شخصیتی ساده و نورانی می‌درخشد: گراسیم، خدمتکار جوان.

او با مهربانی خاموش و حضور صادقانه‌اش، تنها کسی است که ایوان را واقعاً «می‌بیند.»

در او، تولستوی جوهر اخلاق را مجسم می‌کند: شفقت و مهربانی بی‌قید و شرط.

گراسیم چیزی نمی‌گوید، شعار نمی‌دهد، موعظه نمی‌کند؛ فقط حاضر است — با صداقت، با دل و جان.

او نماد آن چیزی است که دنیای مدرن از دست داده: انسانیتِ بی‌نمایش.

در کوچینگ نیز، حضور و همدلیِ اصیل، دقیقاً همان نیرویی است که فرد را از رنج به رشد می‌برد.

نه نصیحت، نه راه‌حل‌های فوری، بلکه حضور در کنار انسان، بدون قضاوت، بدون ترس.

۵. مرگ به‌مثابه تولد دوباره

در پایان داستان، وقتی ایوان در واپسین لحظه‌ها مرگ را می‌پذیرد، لبخند می‌زند.

او درمی‌یابد که مرگ، دشمن نیست؛ بلکه دریچه‌ای است به زیستنِ راستین.

در آن لحظه، همه‌ی ترس‌ها فرو می‌ریزند و در او آرامشی می‌جوشد که هرگز تجربه نکرده بود.

این صحنه، استعاره‌ای از تولد دوباره‌ی روح است — لحظه‌ای که انسان می‌فهمد زندگی نه در دوام جسم، بلکه در بیداریِ روح معنا دارد.

در حقیقت، هر انسانی می‌تواند پیش از مرگ، زیستی تازه را آغاز کند، اگر به دروغ‌های خود پشت کند و به حقیقتِ وجودش بازگردد.

۶. کوچینگ و دعوت به زندگی اصیل

کتاب مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، حتی هزار سال پس از خود نیز، پیامی کاملاً امروزی دارد.

در جهانی که همه به دنبال سرعت، پیشرفت و موفقیت ظاهری‌اند، این کتاب ما را دعوت می‌کند به آهستگی، آگاهی و اصالت.

کوچینگ نیز همین را می‌آموزد:

زندگیِ اصیل، از بیرون به درون نمی‌آید.

موفقیت واقعی، نه در مدرک، نه در شغل، و نه در ستایش دیگران است، بلکه در صدای آرامی است که از درونت می‌گوید:

«من در مسیر خویش‌ام. من حقیقت خود را زندگی می‌کنم.»

۷. تأمل پایانی: بازگشت به خویشتن

«مرگ ایوان ایلیچ» در واقع داستان فرار انسان از زندگی است.

و تولستوی، همچون یک فیلسوف‌ و عارف، در پایان دست بر شانه‌ی ما می‌گذارد و نجوا می‌کند:

بترس از آن روز که جسمت زنده باشد و روحت مرده.

زندگی حقیقی آن است که در آن، عشق، آگاهی و حضور جاری باشد؛

وگرنه، مرگ آغاز نمی‌شود در پایان عمر، بلکه از همان روزی آغاز می‌شود که از خویشتن می‌گریزی.

نتیجه کوچینگی: تمرین آگاهی از زندگی نازیسته

اگر بخواهی از این اثر، در مسیر رشد شخصی استفاده کنی، این پرسش‌ها را از خود بپرس:

1- در کدام بخش از زندگی‌ام دروغ می‌گویم و وانمود می‌کنم که «همه چیز خوب است»؟

2- اگر مرگ همین امروز سر برسد، از چه چیزهایی پشیمان خواهم شد؟

3- چه چیزی در درونم فریاد می‌زند و من سال‌هاست که آن را خاموش کرده‌ام؟

4- کجا می‌توانم ساده‌تر، مهربان‌تر و اصیل‌تر زندگی کنم؟

هر پاسخی به سوالات بالا، نوری است که تو را از مرگِ بی‌معنایی به سوی زندگیِ آگاهانه رهنمون می‌سازد.


نویسنده: علی اصغر سوادکوهی

بیستم آبان ماه 1404


اشتراک ­گذاری این مقاله:

یک نکته ­ی انسانی و اخلاقی برای شما انسان فهیم و فرهیخته:

به حکم انسانیت و اخلاق این مطلب را کپی کنید و با ذکر منبع برای دیگران ارسال کنید.

منبع: سایت کوچینگ تحول آرام و تدریجی: www.cgtcoaching.ir




علی‌اصغر سوادکوهی
نوشته شده در 20 آبان 1404 توسط علی‌اصغر سوادکوهی
اشتراک‌گذاری
همچنین بخوانید...

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
جستجو
برای جستجو در نوشته‌های وب‌سایت، کلمه‌ی کلیدی مورد نظر خود را بنویسید و بر روی دکمه کلیک کنید.
درباره‌ی نویسنده
درود و مهر بر شما
منم، علی‌اصغر سوادکوهی.
همین کلماتی که می‌خوانی و می‌شنوی،
صدای یک نویسنده.
نه تیمی دارم، نه استودیویی و نه ابزاری حرفه‌ای.
فقط منم، صدای من، قلم من، یک گوشی و یک لپ‌تاپ.
اما
درونم شوقی هست که هنوز خاموش نشده،
آتشی هست که هنوز گرمایش را باور دارم
و پیامی هست که باید به گوش دیگران برسد.
سال‌ها نوشتم، گفتم و سخنرانی کردم...
اما
بدون برنامه، بی‌هدف و بی‌دلیل روشن!
و گاهی برای رضایت این و آن و اکنون می‌بینم که خیلی چیزها را باختم...
اما
فکر می‌کنم اکنون هم دیر نیست، اگر عاشقانه و صادقانه آغاز کنم.
نه برای جلب توجه و رضایت دیگران،
بلکه برای رسالتی که از درون احساس می‌کنم و
برای حرف‌هایی که باید زده شوند.
می‌خواهم از نو بگویم
از نو بنویسم و از نو عمل کنم.
نه با ترس، نه با حسابگری دنیای بیرون،
بلکه با شوق و ذوق و درونی که فهمیده است هیچ چیز ارزشمندتر از «راستی» و «معنا» نیست.
شاید فرصتم کوتاه باشد،
شاید دنیا گوش ندهد،
اما
من می‌گویم و می‌نویسم
تا وقتی که نفس هست
تا وقتی که صدا هست
و به خودم می‌گویم:
«Never ever give up»
هرگز
هیچوقت
تسلیم نشو...
علی‌اصغر سوادکوهی

اطلاعات بیش‌تر
عضویت خبرنامه
عضو خبرنامه ماهانه وب‌سایت شوید و تازه‌ترین نوشته‌ها را در پست الکترونیک خود دریافت کنید.
پست الکترونیکی را بنویسید.
ساخت فروشگاه توسط Portal.ir
دسته‌بندی کالاها