از فردا، حسش نیست......
از فردا، حسش نیست!!!
چقدر بارها گفتهایم: از فردا شروع میکنم.
از فردا ورزش، از فردا نوشتن، از فردا تغییر...
و چقدر فرداها آمدند و رفتند،
بیآنکه ما قدمی برداریم.
حقیقت این است که «فردا» یک توهم شیرین است،
پناهگاهی برای ذهنِ خسته،
که از روبهرو شدن با «اکنون» میترسد.
ذهن میگوید: صبر کن تا حالش بیاید، تا حسش باشد...
اما تجربهی زندگی نشان داده:
حس و حال و انگیزه، بعد از حرکت میآید، نه قبل از آن.
مثل آتشی که تا جرقه نزنی، گرمایی ندارد.
مثل رودخانهای که تا نریزی، جاری نمیشود.
حس و حال و انگیزه، زاییدهی اقدام است، نه بهانهی تعویق!!!
کوچ درون میپرسد:
اگر «فردا» را از تقویمت حذف کنند، امروز را چه میکنی؟
آیا باز هم منتظر میمانی تا حس و حالش بیاید؟
یا بالاخره با تمام خستگی،
با تمام نداشتنها،
میگویی: «میخواهم، حتی بیحس و حال، حتی بدون اطمینان.»
اینجاست که معجزه رخ میدهد.
جایی میان شک و عمل، میان ترس و حرکت.
آنجا که تصمیم میگیری از روی تخت برخیزی،
قلم را برداری،
گام را بگذاری،
و به خودت بگویی:
«شروع میکنم، چون میخواهم، نه چون حسش هست.»
موفقیت، سهم کسانی نیست که همیشه انگیزه دارند؛
بلکه سهمِ آنهایی است که در بیانگیزگی هم ادامه میدهند.
آنها که میدانند خورشیدِ اراده،
از پشت ابرِ بیحوصلگی هم میتابد.
پس اگر امروز دلت میگوید: «حس و حالش نیست، لبخند بزن و در گوشش زمزمه کن:
اشکالی ندارد، با همین بیحسی شروع میکنم.»
چون هر گام کوچک تو،
پاسخیست به هزاران فردایِ از دسترفته!!!
مانا باشید و تندرست – علی اصغر سوادکوهی
18 آبان ماه 1404 ساعت 6:20 شب
دیدگاه خود را بنویسید