آزادی، پرندهای درونِ جان آدمی
🕊️آزادی، پرندهای درونِ جان آدمی
آزادی را در کوه و دشت نمییابند،
آزادی در فریاد و شعار هم یافت نمیشود!
آزادی در گوشهی خاموش دل است،
آنجا که انسان، خویش را بازمییابد.
تا اسیر خشم مردمانیم،
تا در پی رضایتِ دیگران میدویم،
پرندهی آزادی در قفسِ ترس و هراسِ ما میلرزد!
آزادی آن دم میرسد
که بگویی:
«من همانم که میدانم،
نه آنکه دیگران میپندارند!»
آزادی یعنی:
دل در گروِ خویشتن داشتن،
نه در قیدِ و بند داوری خلق بودن!
یعنی بهجای تقلیدِ صداها،
به نغمهی درون خود گوش دادن.
هرکه خود را شناخت، آزاد شد.
هرکه در نگاهِ مردم گم شد،
در بندِ بیپایانِ اسارت ماند!
خود را ببین، بیواسطهی قضاوتها...
دل را بشنو، بیغبارِ هیاهو...
که آنگاه خواهی دانست:
آزادی درون توست،
مولانا گفت:
بندهی آنی که در بندِ آنی!
پس تا تو در بندِ نگاه مردمی،
آنان خدای تو اند!
اما آن دم که از داوری رها شوی،
خودت انسانی خواهی شد در قلمروِ جان.
آزادی یعنی در طوفان، خاموش ماندن و روشن بودن؛
نه از ترس،
بلکه از یقین.
یعنی در میانِ صداهای بسیار،
به نجوای روح خود وفادار بودن.
آزادی آن نیست که جهان را دگر کنی،
بلکه آن است که درونِ خود، آزاد بمانی.
🕊️نجوای پایانی:
مرا از زنجیر داوری رها کن، ای جان.
که میخواهم پرندهی حقیقت شوم،
در آسمانِ خود،
بیقیدِ قفسِ نام و ننگ.
نویسنده: علی اصغر سوادکوهی
دیدگاه خود را بنویسید