سبد خرید
{{item.quantity}}
تعداد را بنویسید. بیش‌تر از 0 بنویسید. کم‌تر از {{item.product.variant.max + 1}} بنویسید.
{{item.promotion_discount|number}} تومان تخفیف
{{item.total|number}} تومان
مبلغ قابل پرداخت
{{model.subtotal|number}} تومان
ثبت سفارش
سبد خرید شما خالی است
نقد فلسفی، تربیتی و کوچینگی فیلم سینمایی ذهن‌های خطرناک Dangerous Minds 1995

نقد فلسفی، تربیتی و کوچینگی فیلم سینمایی ذهن‌های خطرناک Dangerous Minds 1995

نقد فلسفی، تربیتی و کوچینگی فیلم سینمایی ذهن‌های خطرناک Dangerous Minds 1995

فیلم سینمایی ذهن‌های خطرناک  Dangerous Minds 1995 به کارگردانی  John N. Smith  که بر اساس داستان درام واقعی و بر اساس رمان: “گروه نظامی من تکالیف خود را انجام ندهید” نوشته لوئن جانسون، ساخته شده است. 

لوئن جانسون که در سابق افسر نیروی دریایی آمریکا بوده به پیشنهاد دوستش کار تدریس تمام وقت در یک دبیرستان واقع در بخش مرکزی شهر رو قبول می‌کند، موقع استخدام به او می‌گویند که دانش‌آموزاش باهوش­اند ولی دارای مشکلات اجتماعی هستند. او در اولین جلسه‌یِ تدریس متوجه می‌شود که بچه‌ها مشکلات بغرنج تربیتی- اجتماعی دارند. 

لوئن مجبور می‌شود که برای کنار آمدن با بچه‌ها روش­های کلاسیک آموزشی را کنار بگذارد و از روش خودش وارد بشود، او این کار را با آموزش کاراته شروع می‌کند.

و اما نقد و بررسی فیلم:

۱. تحلیل فلسفی، تربیتی و کوچینگی فیلم

فیلم در مرز میان فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم، تربیت انتقادی (Critical Pedagogy) و کوچینگ تحول‌محور حرکت می‌کند.

از دید فلسفی:

خانم لوئن جانسون نماینده‌ی آموزگاری است که از نظام مکانیکی آموزش فراتر می‌رود و به‌جای انتقال دانش، بذر آگاهی و انتخاب آگاهانه را در ذهن شاگردان می‌کارد. او در واقع پیام سقراطی دارد:

"زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد."

او می‌خواهد شاگردانش خودشان را بیازمایند، از خواب جبر اجتماعی بیدار شوند، و در جهانی که آنها را قربانی و منفعل می‌خواهد، «فاعل و فعال» شوند.

از دید تربیتی:

فیلم نقدی است بر نظام آموزشی خشک و بی‌روح که کودک و نوجوان را به «موضوع آموزش» تقلیل می‌دهد نه «سوژه‌ی زندگی.»

لوئن جانسون برخلاف این سیستم، از «دانش‌آموزمحوری» دفاع می‌کند. او با روشی انسان‌گرایانه (Humanistic Education) وارد میدان می‌شود:

- ابتدا رابطه می‌سازد، نه انضباط خشک.

- به جای دستور دادن، معنا می‌آفریند.

- به جای نمره، احترام و دیده‌شدن می‌دهد.

از دید کوچینگی:

او نقش «کوچ آگاهی» دارد نه «معلم اقتدارگرا.»

در کوچینگ، اصل این است که:

"مراجع در درون خود پاسخ را دارد، کوچ فقط چراغ می‌اندازد تا کوچی و مراجع آن را ببیند."

او با پرسیدن، با داستان، با شعر و گفت‌وگو، آینه‌ی درون شاگردان را جلا می‌دهد.

در واقع، لوئن به‌جای آموزش صرف، تحول در هویت ایجاد می‌کند.

۲. دانش‌آموزان در ابتدا با خانم جانسون کنار نمی‌آیند.

چرا...؟

چون او در نگاه آنان نماینده‌ی «سیستم سفید، مرفه و بی‌درد» است.

این نوجوانان از محله‌هایی می‌آیند که پر از فقر، تبعیض، نژادپرستی و خشونت است. تجربه‌ی آنان از مدرسه، تجربه‌ی «تحقیر و کنترل» بوده، نه عشق و فهم.

در نگاه آن‌ها، هر معلمی یعنی: «قدرتی دیگر که می‌خواهد مرا تغییر دهد بدون آنکه مرا بفهمد!»

به همین دلیل، نخستین واکنششان «مقاومت، خشم، و فاصله‌گیری» است.

اما وقتی می‌بینند خانم جانسون از پشت میز پایین می‌آید، در کنارشان می‌ایستد، کاراته یاد می‌دهد، شعر می‌خواند، و از مرگ می‌گوید، کم‌کم مرز “معلم- شاگرد” به “انسان-انسان” تبدیل می‌شود.

۳. خانم جانسون زبان شعر را انتخاب می‌کند، و چرا باب دیلن؟

زیرا شعر، زبان احساس و آزادی است.

در جهانی که نوجوانانش از گفتن حرف دل‌شان محروم‌اند، شعر به آن‌ها امکان می‌دهد که بدون ترس از قضاوت، خود را بیان کنند.

اما چرا باب دیلن؟

زیرا باب دیلن شاعرِ «عصیان علیه جبر» است.

اشعار او پر از مفاهیمی چون آزادی، انتخاب، رهایی از سیستم، و فریاد علیه ظلم است.

او صدای نسل‌هایی بود که احساس بی‌عدالتی می‌کردند — درست مثل شاگردان فیلم.

لوئن می‌داند که آموزش واقعی یعنی اتصال تجربه‌ی زیسته‌ی شاگردان به محتوای درس.

بنابراین دیلن را انتخاب می‌کند تا ادبیات را از کتاب بیرون بکشد و در زندگی واقعی آنان جاری کند.

۴.  لوئن جانسون در کلاس از مرگ و مردن حرف می‌زند!!!

چون این شاگردان در محیطی که مرگ بخشی از زندگی روزمره است، زندگی می­کنند و نادیده گرفتنش ریاکاری است.

او می‌خواهد شاگردانش بفهمند که مرگ تنها «پایان» نیست، بلکه دعوتی است به آگاهانه زیستن.

وقتی می‌گوید:

«من به زیر خاک نخواهم رفت، چون یک نفر بهم گفته که مرگ همین اطراف است.»

در واقع دارد به آن‌ها می‌آموزد که:

"اگر می‌دانی زندگی ناپایدار است، پس شجاعانه انتخاب کن. انتخاب کن که زنده بمانی، نه فقط نفس بکشی."

در کوچینگ هم، روبه­رو شدن با «مرگ نمادین» (پایان عادات، باورها، ترس‌ها) مقدمه‌ی تولد دوباره است.

او با گفتن از مرگ، در واقع درس «زندگی اصیل» می‌دهد.

۵. بچه‌ها معتقدند که حق انتخاب ندارند!

زیرا در نظام اجتماعی‌شان، انتخابْ توهمی بیش نیست!

آنها در دایره‌ی فقر، تبعیض نژادی، خانواده‌های ازهم‌پاشیده و خشونت رشد کرده‌اند.

در ذهنشان، زندگی یعنی: «مجبور بودن.»

آن‌ها احساس می‌کنند انتخاب، فقط برای طبقات مرفه و سفیدپوست است.

اما خانم جانسون از دیدی فلسفی و کوچینگی، معنای دیگری از انتخاب ارائه می‌دهد:

"انتخاب همیشه وجود دارد، حتی در بدترین شرایط. اگر نتوانی بیرون را تغییر دهی، می‌توانی واکنش درونت را انتخاب کنی."

او با این جمله سقراط‌گونه به آن‌ها قدرت می‌دهد تا بفهمند حتی در سیاه‌ترین کوچه‌ی محله‌شان، آزادی درونی هنوز زنده است.

این نگاه شبیه دیدگاه ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» است:

"می‌توان همه چیز را از انسان گرفت، جز یک چیز را: آزادی انتخاب نگرش خود در برابر هر موقعیت."

جمع‌بندی کوچینگی و الهام‌بخش:

فیلم ذهن های خطرناک Dangerous Minds درباره‌ی آموزش نیست؛ درباره‌ی بیداری است.

خانم جانسون در واقع «کوچِ آگاهی و تحول» است که در تاریکی محله‌ای پر از ناامیدی، شمع انتخاب را روشن می‌کند.

او نشان می‌دهد که:

- آموزش یعنی برقراری ارتباط پیش از انتقال محتوا.

- معنا دادن به تجربه، مهم‌تر از نمره دادن است.

- تغییر پایدار از درون انسان‌ها آغاز می‌شود، نه از سیستم.

توجه:

یک نکته انسانی و اخلاقی برای شما انسان فهیم و فرهیخته: به حکم انسانیت و اخلاق این مطلب را کپی کنید و با ذکر منبع برای دیگران ارسال کنید.

منبع: سایت کوچینگ تحول آرام و تدریجی: www.cgtcoaching.ir



علی‌اصغر سوادکوهی
نوشته شده در 15 آبان 1404 توسط علی‌اصغر سوادکوهی
اشتراک‌گذاری

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
جستجو
برای جستجو در نوشته‌های وب‌سایت، کلمه‌ی کلیدی مورد نظر خود را بنویسید و بر روی دکمه کلیک کنید.
درباره‌ی نویسنده
درود و مهر بر شما
منم، علی‌اصغر سوادکوهی.
همین کلماتی که می‌خوانی و می‌شنوی،
صدای یک نویسنده.
نه تیمی دارم، نه استودیویی و نه ابزاری حرفه‌ای.
فقط منم، صدای من، قلم من، یک گوشی و یک لپ‌تاپ.
اما
درونم شوقی هست که هنوز خاموش نشده،
آتشی هست که هنوز گرمایش را باور دارم
و پیامی هست که باید به گوش دیگران برسد.
سال‌ها نوشتم، گفتم و سخنرانی کردم...
اما
بدون برنامه، بی‌هدف و بی‌دلیل روشن!
و گاهی برای رضایت این و آن و اکنون می‌بینم که خیلی چیزها را باختم...
اما
فکر می‌کنم اکنون هم دیر نیست، اگر عاشقانه و صادقانه آغاز کنم.
نه برای جلب توجه و رضایت دیگران،
بلکه برای رسالتی که از درون احساس می‌کنم و
برای حرف‌هایی که باید زده شوند.
می‌خواهم از نو بگویم
از نو بنویسم و از نو عمل کنم.
نه با ترس، نه با حسابگری دنیای بیرون،
بلکه با شوق و ذوق و درونی که فهمیده است هیچ چیز ارزشمندتر از «راستی» و «معنا» نیست.
شاید فرصتم کوتاه باشد،
شاید دنیا گوش ندهد،
اما
من می‌گویم و می‌نویسم
تا وقتی که نفس هست
تا وقتی که صدا هست
و به خودم می‌گویم:
«Never ever give up»
هرگز
هیچوقت
تسلیم نشو...
علی‌اصغر سوادکوهی

اطلاعات بیش‌تر
عضویت خبرنامه
عضو خبرنامه ماهانه وب‌سایت شوید و تازه‌ترین نوشته‌ها را در پست الکترونیک خود دریافت کنید.
پست الکترونیکی را بنویسید.
ساخت فروشگاه توسط Portal.ir
دسته‌بندی کالاها